میگویند در زمان حضرت رسول یك مادر همراه كودك خردسالش آمد پیش آن حضرت و گفت یا رسول الله من از دست این بچه عاجز شده ام ! این بچه رطب را خیلی دوست دارد و زیاد میخورد و حالا هم حالش خوب نیست ولی حرف مرا نمیشوند و هر چه سفارش میكنم كه خرما نخورد باز هم گوش نمیدهد. چون شما پیغمبر هستید و حرف شما اثری دارد ، امروز او را آورده ام اینجا كه نصیحتش كنید و بفرمائید از خوردن رطب پرهیز كند، پیغمبر فرمود: بسیار خوب، شما امروز بروید و فردا كودك را بیاورید تا نصیحت كنم.
مادر، بچه را برد و فردا آورد و پیغمبر با زبان خوش با كودك صحبت كرد و در میان حرفها او را نصیحت كرد كه به حرف مادرش گوش بدهد و از خوردن رطب پرهیز كنید تابیماریش خوب شود و بعد بتواند بیشتر رطب شیرین بخورد و بازی كند و مادرش از او راضی باشد كودك قبول كرد و گفت : تا حالا نگفته بودند كه چرا نباید بخورم، اگر درست میفهمیدم كه خرما چرا ضرر دارد گوش میكردم ولی مادرم میخواست با داد و فریاد و نفرین و آفرین مرا به حرف شنوی مجبور كند ، من هم خرما میخواستم، حالا دلیلش را فهمیدم تا هر وقت كه مادر بگوید پرهیز میكنم.
پیغمبر كودك را نوازش كرد . وقتی حرفها تمام شد مادر از حضرت تشكر كرد و پرسید : حالا كه كار به این آسانی بود آیا ممكن است بفرمائید چرا دیروز او را نصیحت نكردید ؟ مگر دیروز و امروز چه تفاوتی داشت ؟ حضرت فرمود : دیروز و امروز با هم فرق نداشت ولی من دیروز خودم خرما خورده بودم و شایسته این بود روزی دیگران را منع كنم كه خودم خرما نخورده باشم. حرف خوب وقتی اثر دارد كه خود گوینده هم به آن عمل كرده باشد.
بازدید : 340
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 22:38